باسلام
نخلهاي بي حرکت ، نخلهاي بي سر
بوي خاک و خون
و حصار بي حس شهر
که با صداي پا ، يا تيري مي شکند
اما ، مي آيند از کرانه هاي نور
با امواجي از عشق مي خوانند
آيه هاي سبز عشق
و اينان مقلدان کوي دل هستند
که پرده شب را پاره خواهند کرد
باز شد درهاي فتح
و اين بار ،پا مي گذارند ياران سرخ با آيينه
با يک بغل ايثار و شهامت و تبسم
قفل لب را باز مي کند
چقدر زيباست آزادي و سرافرازي صدايي از دريا با خروش ، بدون تأمل
خبري بر تمامي باغ براي تمام مردم
شهر شهيدان ، شهر خون
ـ خرمشهر ـ آزاد شدالتماس دعا